عینـ . میمـ

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر-من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

عینـ . میمـ

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر-من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

عینـ . میمـ
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۳۰ خرداد ۹۳، ۰۸:۵۵ - *** ذره***
    20
  • ۳۰ خرداد ۹۳، ۰۸:۵۳ - *** ذره***
    20
نویسندگان
۰۷خرداد

یک لحظه باد روسری اش را کنار زد

از آن به بعد بود که شاعر زیاد شد...

علی موحدی خو
۰۵خرداد

هیچ توضیحی ندارم. به جز اینکه چند سالی بود دوست داشتم همچین چیزی بسازم ولی نمیتونستم. وقتی با illustrator آشنا شدم اینو با اون ساختم. نرم افزار خیلی خوبیه.

علی موحدی خو
۲۹ارديبهشت

آرم استیشن برای 3x4

نکته جالب اینجاست که بعد از ساخت فهمیدم که لوگو رو برعکس زدم! یعنی از پایین به بالا!

کار اول درسته ولی کار بعدی رو جابه جا زدم!

برای تنبیه خودم، لوگوی سه در چهار رو یک ماه چسبوندم گوشه سیستمم!!!

علی موحدی خو
۲۱ارديبهشت

به بهانه میلاد مولا...

علی موحدی خو
۳۰فروردين
چند روز بود داشتم به این فکر میکردم که وبلاگم رو حذف کنم دوباره.
به خاطر اینکه دیدم واقعا چه لزمی داره که ملت عقاید منو بدونن؟ اینو جدی میگما! اصلا من از کجا میدونم که عقاید من درست اند که میخوام اونارو نشرشون هم بدم؟ اگر یه نفر، فقط یه نفر هم تردیدی توی افکارش با حرف های من ایجاد بشه، به نظرم باید جواب گفت. یه مثال؛
فکر کنید من بیام راجع تحلیل شرایط موجود در موضوع "ایکس" صحبت کنم، اونوقت احتمالا باید راجع به آقای "ایگرگ" که توی این فضا کار میکنه و از سردمداران این قضیه است حرف بزنم. و طبیعتا باید تحلیل های احتمالا در مورد شخصیت این آدم بکنم. خب من از کجا مطمئن باشم که این حرف من راجع به این آدم درسته. مثلا بگیم فلان اتفاق تقصیر آقای فلانی ه، چون این آدم شهوت شهرت داره!!! خب از کجا این حرف رو میزنیم ما؟ چرا این آدم رو تو ذهن ملت خراب میکنیم. فرضا حرف ما درست باشه(یعنی ما فهمیدیدم که طرف شهوت شهرت داره و هر کاری که کرده به خاطر شهرت بوده و ... اصلا طرف خیلی عوضیه!) ما چرا باید آبروی اون آدم رو ببریم؟ چرا باید اون آدم رو جلوی عالم رسوا کنیم؟
چندتا دلیل دیگه هم داره که نمیگم! 
چرا؟
چون دوست دارم!
ولی به هر دلیلی، فعلا ادامه میدم به این قضیه(وبلاگ نویسی) ولیکن، خب شما خواننده محترم اصلا نباید از بنده انتظار هر روز آپدیت کردن داشته باشید!

علی موحدی خو
۰۸اسفند

سلام.

پست قبلی به صورت کاملا اتفاقی نوشته شد. یعنی اصلا نمی خواستم اسمش رو بزارم گزینه های روی میز و اونطوری راجع بهش صحبت کنم! ولی شد! و حالا ناگزیرم به ادامه...

علی موحدی خو
۰۱اسفند

همین اول بگم که دلم خیلی برای کربلا تنگ شده.
برای سختی های طاقت فرساش که اگر نبود مقصدمان بهشت، هرگز یارای مقاومت در برابر هجمه اتفاقات به ظاهر ناگوار رو نداشتیم...
واقعا سفر سختی بود.
هر اتفاقی که فکر کنید افتاد برانمون. شب اول توی موکب که بودیم، بنا کردم به نوشتن تیتر خاطرات تا بعدا بتونم بنویسم، تقریبا یک ساعت طول کشید نوشتن این تیتر خاطرات! همین شد که کلا بیخیال شدم!
اومدم قرار بزارم که مجموعه خاطرات کربلا رو با یه سیر زمانی بذارم ولی دیدم از این پروژه های شکست خورده زیاد دارم، به همین دلیل از همین تریبون اعلام میکنم که هروقت شوروحال نوشتن درباره کربلا رو داشتم، حتمامینویسم...
 

علی موحدی خو
۱۹بهمن

سلام،

با توجه به قرار گرفتن در دهه مبارک فجر و یاوه گویی های همه روزه دولتمردان و سیاست مداران غربی از پروژه جدیدم رو نمایی میکنم...

البته که این دست کارها ادامه دارند هنوز...

علی موحدی خو
۱۶بهمن

بسم الله

به بهانه این روزهای برفی



علی موحدی خو
۲۰آذر

صادق: علی أصغر بغل این لندکروز وایسا ازش بپرسیم کجا بریم.
علی اصغر: باشه.
صادق(به راننده لندکروز): اقا ببخشید ما چه جوری بریم پارک ملت؟ میخواییم بریم سینما ملت.
راننده بعد کمی فکر: اوووه، خیلی سخته. برو جلوتر بپیچ دست چپ. برگرد به سمت پایین. می افتی تو همت. از همت هم برو تو مدرس. بعد اونجا بپرس بهت میگن.
من(با کمی لبخند): خب اقا ما وسط اتوبان از کی بپرسیم؟ باقیش هم بگو دیگه!
راننده لند کروز: بعدش باید...   چرا میخندی؟!(با ناراحتی)...
صادق: من نمیخندم.
من: کی خندیدیم داداش؟
راننده لندکروز: سر کار گذاشتید...(در حال بالا دادن شیشه لندکروز...)
من: |:
صادق: |:
علی اصغر: |:
علی موحدی خو